چادر = امنیت
چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۰۰ ق.ظ
دخترک متلک های زیادی در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه میشنید!
تصمیم گرفته بود بیخیال درس و مدرک شود.
یک روز به امامزاده نزدیک دانشگاه رفت.کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی میگفت انگار...
چند ساعت بعد،باصدای زنی بیدار شد:خانم!خانم!بلند شو.سر راه نشستی.مردم میخواهند زیارت کنند.
دخترک سراسیمه بلند شد.باید خودش را قبل از8به خوابگاه میرساند.به سرعت حرکت میکرد،اما انگار چیزی شده بود؛دیگر کسی به او بد نگاه نمیکرد!احساس امنیت داشت.
باخود گفت:مگر میشود اینقدر زود دعایم مستجاب شده باشد؟!
یک لحظه به خودش آمد...
چادر امامزاده هنوز روی سرش بود!
- ۹۴/۰۱/۰۵