❤❤❤ جوون بارجینی ❤❤❤

نوشته های یک جوون

❤❤❤ جوون بارجینی ❤❤❤

نوشته های یک جوون

❤❤❤ جوون بارجینی ❤❤❤

می نویسم برای محله‌ام بارجین، برای شهرم میبد، برای استانم یزد و برای وطن عزیزتر از جانم ایـــــــــــــــــران.
و می نویسم برای ❤❤دلـــم❤❤

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

با وجود اینکه صبح بود و مدارس و ادارات و ... باز بود و خیلی هایی که میخواستن بیان، به خاطر مشغله کاری نتونسته بودن بیان؛ اما بازم شلوغ شده بود. مردم اومده بودن برای وداع آخر با مهمانان بی نام و نشانشان. مدتی گذشت شهدا را آوردند در بین مردم نمیدونم بودین اونجا یا نه؟ اما لحظه ای که شهدا رو آوردند بین مردم، در اون لحظه مردم سراسر اشک بودند و اشک. اول شهدا رو فقط روی ماشین ها گذاشته بودند، کمی گذشت، نگاهم رو که برگرداندم دیدم تابوت شهدا روی دست مردم دارد می رود. زودتر از اونچه فکرش رو می کردم شهدا روی دست رفتند. مردم هم شعار بر زبان و دست بر سینه به دنبال تابوتها...

  • جوون بارجینی